بر خلاف باور بسیاری از افراد، هیپنوتیزم روش درمانی جدیدی نیست.نقاشیهای یافت شده بر دیوار غارها و ظروف سفالی نشان ازآشنایی انسانهای اولیه با هیپنوز است. همینطور دربرخی نقاشیهای مصریان و آسوریان تصاویری است که به طور واضح نمایانگر افراد هیپنوتیزم شده ای است که پزشکان یا درمانگران مشغول جا انداختن استخوان کشیدن دندان و ...آنها دیده می شوند. در بعضی از این تصاویر درمانگر ژستهای عجیبی به خود گرفته و از چشمان یا نوک انگشتان انها خطوطی اشعه مانند خارج می شود.
مراسم تشریفاتی شمن ها،استفاده از مار در مراسم مذهبی یهودیان یا استفاده از معابد خواب در یونان باستان و مصر می تواند نمود دیگری از استفاده از هیپنوتیزم در اعصار گذشته باشد. یونانیان برای درمان به معبد "سوفرسن" الهه ای یونانی رفته و به وسیله او به خواب شفابخش میرفتند و همچنین به سخنرانیهای امیدبخش کاهن معبد گوش داده و سرود "بعد از این با شادی" را می خواندند.به همین دلیل بسیاری از پزشکان کشورهای اسپانیایی زبان از جمله کشورهای آمریکای جنوبی از لغت "سوفرولوژی" به جای هیپنوز استفاده می کنند. بر اساس تحقیقات یکی از متخصصان اعصاب و روان در شهر بارسلون، قسمت "SOS" به معنی آرامش و "Phren" به معنی ذهن و "Ology" به معنی علم یا مطالعه یک موضوع و در کل لغت سوفرولوژی به معنای " علم آرامش ذهن و روان " است.
در اوایل قرن شانزدهم پارسلسوس نظریه میدان مغناطیسی را عنوان کرد که به عقیده او از ستارگان آماده و بر انسانها اثر می گذاشت و به دنبال آن ، کریچر ریاضیدان آلمانی تئوری"مغناطیس حیوانی" را مطرح کرد که بر اساس آن انرژی مغناطیسی در طبیعت می توانست باعث ایجاد و یا درمان بیماری ها شود. مسمر (1734 تا 1815) پزشک اتریشی که در پاریس طبابت می کرد تحت تاثیر این نظریه قرار گرفته به این نتیجه گیری رسید که امواج مغناطیسی که در همه کائنات موجود است در بدن افراد نیز وجود دارد وبا استفاده از این نیروی مغناطیسی می توان به درمان بیماران پرداخت.فعالیت های دو کشیش درمانگر به نامهای پدر "هل " و پدر "گاسنر" باعث تقویت بور مسمر در مورد نظریه " مغناطیس حیوانی" شد.
پدرماکسی میلیان هل (1720 تا 1792) که ستاره شناس و استاد دانشکاه در وین بود برای درمان بیماران خود از قطعات آهن ربا استفاده می کرد. او قطعات مناطیسی برش داده شده با اشکال کبد، کلیه، قلب،... را بر روی بدن دردناک بیمار قرار داده و این باور را ایجاد می کرد که مغناطیس ساتع شده از آهن ربا باعث درمان بیماری است و جالب اینجاست که در حدود 70 درصد مواد موفق بود.به درمان بیماری میشد.
پدر یوهان گاسنر (1727 تا 1776) درمانگری را به شکل نمایشی اجرا می کرد.او معتقد بود که بیماری توسط ارواح پلید و شیطانی به وجود آمده و این ارواح باید از بدن بیمار خارج شوند تا درمان صورت بگیرد. او برای این کار ردای قرمزی می پوشید و صلیبی جواهر نشان به دست می گرفت و حین درمان تنها به زبان لاتین صحبت می کرد. بیمار با لمس پدر گاسنر دچار غش شده به زمین می افتاد و پدر گاسنر روح پلیدی که باعث بیماری شده بود از بدن شخص خارج می کرد و بعد با لمس بیمار به وسیله صلیب جواهر نشان او را به حالت طبیعی باز می گرداند.
مسمر معتقد بود که صلیب پدر گاسنر خاصیت مغناطیسی دارد و برای حذف جنیه مذهبی از مراسم درمانگری خود از یک میله آهنی به جای صلیب استفاده کرد.او با توجه به تجربیات و مشاهداتش مکتب مسمریم را پایه گذاری کرد که معتقد بود سیاله ای کیهانی وجود دارد ک می تواند از یک قسمت بدن به قسمتی دیگر جریان یابد.اکثر بیماران مسمر، حین درمان دچار "خلسه تشنج آور" یا انجماد عضلانی (کاتالپسی)و یا غش و بیحالی شده به زمین می افتادند ،چون او معتقد بود که عبور از این بحران باعث درمان بیماری است. او به همین روش درمانهای گروهی بسیاری انجام داده و موفقیتهای زیادی کسب کرد.به علت شهرت بی اندازه مسمر و متد ابداعی او که با ابهاماتی همراه بود کمیسیونی مسئول بررسی و ارزشیابی این متد درمانی شد. این کمیسیون که متشکل از دانشمندان برجسته ای بود وجود "مغناطیس حیوانی را رد کرد و به این ترتیب متد درمانی مسمر رسما" بی اعتبار شد.
عقاید مسمر همچنان توسط شاگردانش ادامه پیدا کرد و یکی از معروفترین آنها مارکی دوپویی سگور (1751 تا 1825) موفق به ایجادحالتی آرام و خواب گونه به جای بحرانهای مسمری شد و این پدیده را " سومنامبولیسم مصنوعی"نامید. روش مسمر بعدها توسط پزشکان انگلیسی از جمله "جان الیوتسون" (1791 تا 1868) قرار گرفت و منجر به تاسیس موسسه زوییست و چاپ مجله ای در رابطه با فیزیولوزی مغزو مسمریسم کرد.
آبه فاریا"(1766 تا 1819) راهب پرتغالی، با بررسی روش مسمریسم با این نتیجه رسید که درمان حاصل از این روش ناشی از " تمرکز فکر" است و نه نیروی مغناطیسی.او برای بردن بیماران به خلسه برای لحظاتی در چشم آنها خیره شده و در زمان مناسب فریا می زد:" بخواب"و با این تکنیک از هر 5 نفر 3 نفر به خواب می رفتند.او به این نتیجه رسید که " به نظر میرسد با افسون هم می توان افراد را بیمار و هم معالجه کرد."
دکتر اسدیل( 1818 تا 1859) جراحی اسکاتلندی که هیپنوتیزم را با مطالعه مجله زوییست آموخته بود بود از هیپنوز برای ایجاد بی حسی درهزاران جراحی های کوچک و300 جراحی بزرگ استفاده کرد. استفاده از هیپنوتیزم در جراحی میزان مرگ و میر را از 50% به 5% کاهش داده روند بهبود را سریعتر و مقاومت در برابر عفونت های میکروبی را افزایش داد. ولی با این حال متد مورد استفاده اسدیل ورد توجه جامعه پزشکی قرار نگرفت و کشف داروهای بیهوشی و ضد درد باعث شد متد او کاملا" به فراموشی سپرده شود
اولین شخصی که لغت هیپنوتیزم استفاده کرد دکتر جیمز برید ( 1792-1860) بود. وی که پزشکی انگلیسی و متخصص در زمینه چشم پزشکی بود به طوراتفاقی متوجه شد که خیره شدن به نقطه ای نورانی می تواند شخص را به حالت جذبه و خلسه ببرد. او برای توصیف این حالت از لغت هیپنوتیزم که مشتقی از یک کلمه لاتین به معنای خواب است استفاده کرد واگرچه بعد از مدتی متوجه شد که این حالت خلسه شباهتی به خواب ندارد ،به دلیل مقبولیت و عمومیت پیدا کردن این لغت از تغییر آن صرف نظر کرد. او همچنین متوجه شد که تلقینهای لفظی حین خیره شدن به نقطه نورانی مقاومت بیمار را از بین برده و او را سریعتر به هیپنوز می برد.
اواخر قرن نوزدهم هیپنوتیزم دوباره و به شکلی جدید مورد توجه قرار گرفت. "شارکو" متخصص اعصاب، هیپنوتیزم پذیری را علامتی مبنی بر وجود بیماری هیستری در افراد می دانست و معتقد بود که با فشار ناگهانی بر سیستم عصبی بیمار(مانند صدای ناگهانی ناقوس کلیسا و یا روشن کردن یک لامپ بسیار پرنور) می توان شخص را به طور موقت وارد خلسه کرد.از شاگردان شارکو در زمینه تحقیقات هیپنوتیزمی می توان ار زیگموند فروید نام برد که از فنون هیپنوتیزم برای درمان هیستری استفاده کرده و نتایج آن را در کتابی با عنوان "مطالعاتی در زمینه هیستری " منتشر کرد. برنهایم (1842 تا 1917) محقق دیگری بود که متوجه شد که میزان هیپنوتیزم پذیری افراد عادی وهمچنین عکس المل ایشان حین هیپنوتیزم نیز متفاوت است. از ابتکارات او استفاده از تلقین با کلمات آرام ، شمرده و آهسته و شبیه به لالایی برای ایجاد هیپنوتیزم است که در حال حاضر در کلینیکهای هیپنوتیزم درمانی مورد استفاده قرار می گیرد.
امیل کوئه (1857 تا 1926) که پزشک داروساز بود متوجه شد درمان زمانی حاصل می شود که تلقینات ارائه شده توسط درمانگر مورد قبول ذهنی سوژه درمانی واقع شود و در حقیقت سوژه به خود تلقینی برسد و به همین دلیل "قوانین تلقین " را پایه گذاری کرد.
قرن بیستم و پیشرفتهای علمی باعث شد که هیپنوتیزم به عنوان یک پدیده فیزیولوژیک و نه یک پدیده متا فیزیک مورد بررسی جامعه پزشکی و محققین قرار بگیرد.نتایج این بررسی ها هیپنوتیزم را به عنوان یک روش درمانی بدون عارضه با کاربردهای وسیع در زمینه بیماری های مختلف معرفی کرده و این متد را به عنوان پدیده ای فیزیولوژیک و مرتبط به روانشناسی به رسمیت شناخت . بنیامین راش، پدر روان پزشکی آمریکا در کارهایش از هیپنوتراپی و تخیل استفاده کرد و مورتون پرنس در کشف بیماری چند شخصیتی از هیپنوز بهره برد. میلتون اریکسون با نوآوری های خود در هیپنوتیزم از جمله شیوه های ناتورالیستی و غیرمستقیم به حیات مجدد این روش درمانی کمک کرد. به طور همزمان پژوهش های هیلگارد و اورن و فعالیتهای بالینی کروگر و ولبرگ هیپنوتیزم را به عنوان روش موثر درمانی بر سر زبانها انداخت.سرانجام در سال 1955 اتحادیه پزشکن انگلستان وسپس در سال 1961 اتحادیه روان پزشکان امریکا هیپنوتیزم را به عنوان یک روش درمانی پذیرفتند .